انک پایان من ...
شور به پا می کند خون تو در هر مقام میشکفم بیصدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست ؟ طفل جوان جنون پیر غلام تو کیست ؟ عشق علیه السلام
در رگ عطشانتان ، شهد شهادت به جوش میشکند تیغ را خندة خون در نیام
ساقی بی دست شد خاک زمی مست شد میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام
بر سر نی می برند ماه مرا از عراق کوفه شود شامتان ، کوفه مرامان شام
از خود بیرون زدم ، در طلب خون تو بندة حرّ توام ، اذن بده یا امام
عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت آنک پایان من در غزلی ناتمام
:: بازدید از این مطلب : 255
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30